نوشته شده توسط: مهاجر
روزگار غیبت دوران ظلمت و محرومیت است و چه بسیارند انسانهای دلسوخته ای که در فقدان آن آب گوارا در حیرت وحزن به سر می برند.آخر چه سازد پروانه در غیبت شمع و بلبل بی صحبت گل چگونه شور سر دهد.
شب سرد غیبت گاه به چاه افتادنهاست ،هنگامه ی گریستن ها و نالیدن هاست ،بحبوحه ی لرزیدنها و ترسیدنهاست ، وقت بی خوابی و بی آسایشی است.
و خورشید هنوز در پشت ابرهای غیبت پرده نشین و مستور است و عالم تمام در تاریکی و سرما سر در گریبان کرده و انتظار می کشد و خفاشان کوردل پهنه ی آسمان را در تسخیر خود دراورده اند و هنر نمایی میکنند اما چه زیبا و شادی آور است آنگاه که این پرده ها برافتد و زمین با انوار درخشان پروردگار روشن و منور شده و با تابش گرمای آن زندگی واقعی آغاز شود .
مهدی جان:
گله از هجر تو آیا به کجا باید کرد
چاره درد تو را با چه دوا باید کرد
آنقدر غیبت تو طول کشیده که مگر
چاره اش بر اثر تیر دعا باید کرد
صبرتا چند ایا منتقم خون حسین
گریه برتشنه لب کرب و بلا باید کرد